امیر بهرادامیر بهراد، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

بهراد پسر آروم و صبور من

قبول شدن اما همراه با سردرگمی

    سلام بهراد مامان خوبی گلم من       امروز غروب دراز کشیده بودم داشتم میوه میل مینودم عزیز دلم یهو یه اس ام اس واسم اومد بازش کردم دیدم نوشته     شما در کارشناسی رشته روابط عمومی رفتار اجتماعی و افکار سنجی قبول شدید خوشحال شدم. اولش اما یهو دلم ریخت با خودم گفتم پسر گلمو چیکار کنم اصلا کلاساش از کی شروع میشه نکنه تو دوران بارداریم باشه  و نتونم شرکت کنم   و اگرم بعد به دنیا اومدن تو فسقلی کلاسا شروع بشه چی و اصلا برنامه کلاسیش چطور هست وقت میکنم هم سر کار برم و هم به بهراد گلم وقتی به دنیا ا...
29 خرداد 1392

استراحت مطلق و....

سلام پسرم1هفته ای نتونستم برات بنویسم امروزم با احتیاط اومدم واسه نوشتن   آخه مامانی روز 5شنبه 23 خرداد دقیقا موقعی که بابایی داشت از اون سفرمیومد واسم اتفاقی افتاد که خیلی خیلی ترسیدم   ساعت 10 شب بود ازحمام اومدم بیرون زندایی و دایی هم خونمون بودن داشتن تی وی نگاه میکردن وقتی اومدم بعد حمام 10مین نشستم دیدم خونریزی پیدا کردم بدجور دستو پامو گم کردم داشتم دیوانه میشدم دایی جونت دوید رفت پایین خونه بابابزرگت تا خبر بده که منو ببرن بیمارستان زندای جونتم بنده خدا هنگیده بود وقتی ترس و هول کردن منو دیده بود تنها حرفی که زد گفت تورو خدا نگران نباش و بعدش رفت تا اونم آماده بشه بیاد بابابزرگت سریع منو رسوند ب...
28 خرداد 1392

راست یا شایعه

      سلام به همگی     شنیدم مرخصی زایمان به 9ماه تایید شده  تو گوگل سرچ کردم یه چیزهایی نوشته شده اما اینطور که باید به صورت بخشنامه دیده بشه ندیدم که بشه مطمعن شد   کسی اطلاعات کامل تری داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟           ...
20 خرداد 1392

سورپرايز براي بابايي

  نفس مامان كـــــــــــــــــــيــــــــــــــــــــه؟؟؟؟؟   عشق مامان كـــــــــــــــــــيــــــــــــــــــــه؟؟؟؟؟   بهراد       بريم برات بنويسم كه داستان چيه خوب اينه كه....بابايت به همون دليلي كه تو پست قبل نوشتم و رمز دار بود رفته مسافرت و تا آخر هفته نمياد اميدوارم فقط سالم برگرده دي رو زود مهم نيست پسرم ديشب پسر گلم وقتي دراز كشيده بودم و به طور اتفاقي دستم رو شكمم بود خودمم براي اولين بار لگد زدنتو تو دستم حس كردم خيلي لذت بخش بود.  مني كه از اولين بار كه لگد زدي تا خود الان، به هر حال  لگد زدن هات برام عادي شده بود اينكه با دستام حس...
20 خرداد 1392

چند خبر...

سلام نفسم  چند روز بود که برات ننوشته بودم اومدم که برات خبرها رو بگذارم تا بزرگ شدی بخونیش مامانی  جونم برات بگه که ......... شنبه نرفتم شرکت آخه بهم خونریزی دست داد خیلی ترسیده بودم خدایش بابایی خیلی با حرفاش اروممم کرد که نترسم و ترس بیشتر باعث خطر میشه حتی به مامان بزرگتم چی نگفتم و تا الانشم خبر نداره آخه مامان بزرگت بیشتر بهم استرس میداد نکه 2بار تجربه داشتم دیگه میترسه و از ناراحتی بیشتر بهم استرس میده خلاصه بهانه کردم که حوصله شرکت ندارم و نمیرم شرکت تا اون نفهمه اون روز تا خود شب استرس داشتم دکترمم نبود تا اینکه رفتم سونو گرافی و بهم گفت مشکلی نداری و گل پسرت حالش خوبه  همه چیز آرومه (( یادش بخیر...
14 خرداد 1392

12 کیلو بیشتر ممنوع

سلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام    قـــنـــــد عــــــــــــســـــــــــــــلـــــــــــم   عزیز دیروز صبح رفتم مرکز بهداشت تا چکاپ کلی انجام بده وزن و قدمم گرفت  وزنم از قبل بارداری53 بود اما امروز که رفتم شده بود 57 تو 4 ماه 4 کیلو چاق شده بودم  بهم گفت خوبه اما سعی کن تا 9ماه کامل که میشه باید نهایتش 12 کیلو بشی یعنی یه خانم باردار از اول حاملگی تا آخرش12 کیلو باید چاق بشه نه بیشتر منم خیلی استرس گرفتم آخه تو 4ماه 4 کیلو من 5ماه دیگه چطور 8کیلو بیشتر نبایدبشم آخه 6ماه به بعد تازه رشد میکنی فینگیلم من هرچی فکر میکنم نمیتونم به...
10 خرداد 1392

حس خوب ....

سلام بهراد ماماني  سلام پسر خوشملم  سلام قند عسلم اومدم تا بنويسم كه چه حس خوبي دارم گل من الان 2روزه دقيقا هفته 20 كه شروع شده گل پسرم هر روز صبح بي برو برگرد لگد ميزني و من هر لگدي كه ميزني ذوق ميكنم و حس خوبي دارم ديروز كه شروع شد فكر كنم بالاي 15 بار پشت سر هم لگد زدي و منم ...........     به دليل شلوغ شدن صفحه اول بلاگ بقيشو ميرم تو ادامه مطلب ميوسم برات ...... اره داشتم ميگفتم برات كه لگد ميزدي و منم چون تو شركت بودم و همكاراي هم اتاقيمم تو اتاق بودن نميتونستم زياد ذوق كنم آخه هر چي باشه تو شركتيم و درست نبود ذوقمو ريختم تو خودم و فقط لبخند ميزدم واي اگه همكارام ميديدن من دارم ...
8 خرداد 1392

تست سلامت جنين

سلام پسر گلم آقا بهراد تست سلامت جنين رو گرفتم و ...........   پسرم 22ارديبهشت رفته بودم آزمايشگاه واسه سلامت جنين و گفتن آزمايشت 31 آماده ميشه  من تا 31 ارديبهشت بشه و جواب بگيرم دل تو دلم نبود ميترسيدم نكه پسر گلم مشكلي داشته باشه خلاصه پسرم روز 1خرداد بود رفتم دنبال جواب آزمايش   راه آزمايشگاه دور بود واسه همين منم با اين وضعيت نميتونستم برم خلاصه من و بابايي رفتيم واسه گرفتن آزمايش وقتي آزمايش گرفتم دستم بعضي جاهاش با ماژيك خط كشيده بودن وقتي نگاه كردم خيلي ترسيدم اشك تو چشمام جمع شده بود چرا با ماژيك خط كشيدن داشتم ديوانه ميشدم رفتم سمت يكي از كاركنان اون آزمايشگاه ازش خواهش كردم ميشه ...
4 خرداد 1392
1